خلاصۀ صحنه:
مادر از بیرون می آید در حالی که متوجه شده دخترش در کلاسی که اسمش را در آن نوشته بوده تنها 3 جلسه شرکت کرده است. مادر دچارِ نگرانیِ شدید از آیندۀ دخترِ معلولش، با او تندی میکند. دختر در نهایت به مادر می گوید که به پسری علاقه مند شده است.
متن فیلمنامه:
- یلدا: سلام
- مادر: سلام... تقصیر خودمه، خودم لوست کردم. حقمه. تو چند سالته یلدا؟
- یلدا: تو نمی دونی من چند سالمه؟
- مادر: چرا می دونم. فکر می کردم بزرگی، ولی شدی عین بچه کوچولوها
- یلدا: حالا چی شده اینقدر داری حرص می خوری؟
- مادر: هیچی نشده. من شدم خر بندری، یه سره کار کنم از صبح تا شب، که دختر کوچولوم چاخان پاخان تحویلم بده
- یلدا: اینقدر حرص نخور حالا
- مادر: چشم، حرص نمی خورم. دیگه نمی خورم... خیر سرم این کفشارو گرفته بودم پایان دوره گل چینیت بهت کادو بدم، فکر کردم دخترم یه هنری یاد گرفته. گفتم اگه یکی در این خونه رو زد، اقلاً در مقابل دیپلم فنی پسره یه چیزی داشته باشم رو کنم، بگم بفرمایید اینم دیپلم هنری دخترم. حوله کو؟... دیدم امروز دوره ی دختر خانم داره تموم میشه، بده خشک و خالی فقط برم بگم مبارک باشه. پس این حوله کجاست؟... با هزار ذوق و شوق رفتم دم کلاست، میگم خانم این دختر من رو صدا کنید بیاید. میگه ما همچین کسی اینجا نداریم. بهش گفتم خانوم جون، دختر من الان سه ماهه داره میاد اینجا کلاس گل چینی، شهریه اش هم تمام و کمال دادم. امروز هم روز آخرشه. رفته دفتر دستکش رو آورده نگاه کرده میگه بله اسمش اینجا هست، ولی سه جلسه بیشتر نیومده. گفتم یعنی چی؟ گفت خانوم تو جلسه آخری که اومده، باید راجع به کارش توضیح میداده، هول شده، عرق کرده، اضطراب داشته، وسط کلاس استفراغ کرده. بعد از اون هم دیگه نیومده. در رو باز کن ببینم! یعنی دختر من نمی تونه چهار تا کلمه عین ده تا آدم حرف بزنه؟...