توضیح صحنه:
زن و مردِ یهودی که در حدودِ زمانیِ پس از جنگ جهانی دوم قصدِ مهاجرت به اسراییل را دارند توسطِ صهیونیست ها اجازۀ مهاجرت پیدا نمی کنند. به زن، تیفوس داشتن را نسبت می دهند و به مرد، عفونتِ دهان. زن در راهِ بازگشت با شوهرش صحبت می کند.
متن فیلمنامه:
- زن: این درد دندونت باعث این نیست که جواب ندی. برای چی نمیریم؟ تو از اول دلت می خواست که بریم. چی شد؟ چرا به من نمیگی؟ خبری شده؟ حرفی شده؟ میگن تو اردو، کمپ و چادر باید زندگی کنیم! ما که دلار داریم، همه جا جامونه.
- مرد: اونجا سرزمین موعد نیست.
- زن: منم می دونم موعود اونجا نیست. پس چرا گذاشتی؟ حالا از اینکه نریم من حرفی ندارم، از اینی که چرا اول گفتی آره حالا یدفعه میگی نه! باید خبری شده باشه که دستم رو کشیدی و گفتی بریم. اگه من ندونم چه زن و شوهری؟
- مرد: به تو میگن تیفوس! به من میگن دندون و دهن و تعفن! به من میگن تو تعفن داری، دندونم رو می زارن کف دستم، به تو میگن تیفوس، وبا، موهات رو میتراشن.
- زن: اگه من تیفوس دارم، تو هم داری. برای اینا نیست. این چه بهانه ایه برای موعود که من نباید بدونم؟ رو کارتت چی زدند؟
- مرد: قرمز! زدند! محکم زدند!
- زن: تو چی کردی که من نمی دونم. ندونم؟ چیه که نمی تونیم بریم؟ اینجا می مونیم؟ خیلی خوبه. هر جا تو باشی خوبه. اما چی شده؟ چی شده؟ قاتلی؟ دزدی؟ با نازی ها بودی؟ خبرشون کشیدی؟ خبرشون دادی؟ هر چی بوده... ها... فهمیدم. بابات بوده، بابات!
- مرد: بابام... خیلی خوب بود. همون... ما میریم. همین امشب میریم. میریم یه جای گرم. اینجا خیلی سرده.