- مرد: مرده زنده آمدیم، دارالخلافۀ تهران، که صحبتِ سفرِ ینگه دنیا شد، کی کم عقل تر از حاجی؟ شاه، وزیر، یاران، اصحابِ سلطنت، ما را فرستادند به یک سفرِ پرزحمتِ بی مداخل، دریغ از یک دلار که حاجی دشت کرده باشد، فکر و ذکرمان شد کسبِ آبرو، چه آبرویی؟ مملکت رو تعطیل کنیم، دارالایتام تأسیس کنیم درست تره، مردم نانِ شب ندارند، شراب از فرانسه می آید، قحطیست، دوا نیست، مرض بیداد می کند، نفوس حق النفَس می دهند، بارانِ رحمت از سرِ دولتیِ قبلۀ عالم است، و سیل و زلزله از معصیتِ مردم، میرغضب بیشتر داریم تا سلمانی، سر بریدن از ختنه سهلتر، ریختِ مردم از آدمیزاد برگشته، سالک بر پیشانیِ همه مهرِ نکبت زده، چشمها خمارِ از تراخم است، چهره ها تکیده از تریاک، اون چارتا آب انبارِ عهدِ شاه عباس هم آبش کرم گذاشته، ملیجک، در گلدانِ نقره می شاشد، چه انتظاری از این دودمان، با آن، سرسلسلۀ اخته، خلقِ خدا به چه روزی افتاده اند از تدبیرِ ما، دلال، فاحشه، لوطی، یله، قاپباز، کفزن، رمال، معرکه گیر، گدایی که خودش شغلیست. من نه کاردانی داشتم برای خدمت، نه عرضۀ، خیانت، من حاج حسینقلی، بندۀ درگاه، آدمِ ساده باده، قانع به نوکری، امیدوار به الطافِ همایونی، حاجی رو ضایع کردند الحق، از این دست شدیم. سهل، دو دل، بزدل، مردد، مریض، مفسد، رسوا، دو رو ...