خلاصۀ صحنه:
مادرِ الهه که مسئولِ یک خیریه است و از ابتدا مخالفِ ازدواجِ او و فرهاد بوده برای دیدنِ خانۀ محلِ برگزاریِ عروسی آمده و با الهه درگیرِ جدل و اعتراض میشود درحالیکه الهه سعی دارد مشکلاتِ مختلف از جمله حاضر نبودنِ خانه و باردار بودنِ خودش را از او پنهان کند.
متن فیلمنامه:
- مادر: مهمونا اینجا جا میشن؟
- الهه: بله جا میشن. خانوما میان تو، آقایون هم تو حیاطن.
- مادر: بارون نگیره
- الهه: بارون نمی گیره به امید خدا
- مادر: اینجا تا یک ماه دیگه هم آماده نمیشه
- الهه: مادر چقدر غر می زنی شما
- مادر: این یه واقعیته
- الهه: واقعیته که یک ریز به گوش من آیه یاس بخونی... واقعیته این!
- مادر: من نباید قبلا اینجا رو می دیدم؟ همین امروز اومدی و همین امروز هم عروسی؟
- الهه: نمی شده شما اینجا رو ببینی، چون اینجا پر بوده، آدم توش بوده. نمی شده ببینی. از دو سه روز پیش ما قرار بوده اینجا رو تحویل بگیریم...
- مادر: آخه عروسی رسم و رسوم داره
- الهه: به من گوش بده. نشده وضعیتیه که پیش اومده، من چیکار کنم؟ به جای اون شما من رو آروم کنی من باید شما رو آروم کنم.
- مادر: آخه هر چیزی قاعده و قانون داره. الا بختکی که نمیشه عروسی بگیری.
- الهه: الان این همه راه کوبیدی بیای اینجا اینو بگی آره؟
- مادر: تو با این کارات آبروی من رو امشب می بری.
- الهه: آبرو رو خواهش می کنم نگو به من الان. آبرو رو نگو. که ما همه این بدبختی هایی که داریم میکشیم به خاطر آبروی جنابعالیه. برای این که دوستا و همکاران شما فامیلای شما بیان اینجا عروسی دخترتون رو ببیند، خونه اش رو ببینند. بعد شما این جوابه، دستت درد نکنه
- مادر: این وضعیت اصلا برای من قابل قبول نیست
- الهه: قابل قبول نیست؟ من الان اومدم موسسه از شما کمک بخوام از شما درخواست کمک کنم که به من میگی... این ادبیاته که شما داری؟ یک لحظه فکر کن نسبتت با من چیه؟ شما کیِ من هستید؟
- مادر: کاش که میومدی موسسه ازم کمک می خواستی دختر
- الهه: آره واقعا کاشکی همینطور بود که شما میگی. کاشکی همینطور بود. چون من اصلا احساس نمی کنم که...
- مادر: من به همه مردم کمک می کنم، به دختر خودم کمک نکنم؟
- الهه: نمی کنی! چون من اصلا احساس نمی کنم که یادت بیاد نسبت شما با من... آخه یک جو رحم داشته باش، از در این خونه اومدی تو، واقعا یه لحظه فکر کن نگفتی حتی این خونه مبارک باشه. خونه ی دخترت.
- مادر: چیش برای من قابل قبول بوده؟
- الهه: شما یادت میره که فرهاد آدم فرهنگیه، از کجاش آورده این خونه رو خریده؟ از کجاش آورده اینجا رو اجاره کرده؟ روز شروع شما همینی، به جای اینکه به آدم امید بدی ناامید می کنی آدم رو
- مادر: همیشه می خوای یکی باشه بهت امید بده