- سامان: گفت برگرده منو میکشه.
- حامد: به ما مربوط نیست، میلاد بریم تا مغزمونو نخورده.
- میلاد: باز گفت میلاد! اینقد بگو میلاد میلاد میلاد تا تو ذهنش بمونه من اسمم میلاده!
- سامان: بابا من پلیسم.
- حامد: چی گفت؟
- سامان: اونا نمیدونن. میخواستن یه محمولۀ بزرگِ موادو جابجا کنن من نقشه شونو به هم زدم. واسه این که ازم حرف بکشن این بلا رو سرم آوردن. ولی دیگه ناامید شدن، چون هیچ چی نگفتم. شما دوتا هم اگه نذارین من برم منو میکشن، میفهمین؟
- میلاد من پلیسم چیه، تو بارکد داری، عینِ همۀ بچه های پابلو.
- سامان: آره، هشت ساله این بارکدو دارم، هشت ساله تو این باند مأمورم. مأموریتم اینه، کاراشونو به پلیس گزارش بدم. ولی مهران فهمیده من لوشون دادم.
- میلاد: پلیس مخفی چیه مگه فیلمه داداش؟
- سامان: شما بچه این، این چیزا نمیفهمین چیه که. میدونی هشت سال بدونِ این که لو بری واسه بزرگترین باندِ تولیدکنندۀ شیشه کار کردن چه وضعیتی داره؟ میدونی هشت سال هر کاری میگن باید انجام بدی؟ باید مواد جابجا بکنی، تا خرخره باشون مواد بکشی، آدم بکشی، برای حفظِ مأموریتت باید هر کاری بکنی. دیگه یادت میره کی هستی.